همه چیز برای ایرانیان

داستان عکس اس ام اس فروشگاه مقاله

همه چیز برای ایرانیان

داستان عکس اس ام اس فروشگاه مقاله

شعر

دوشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۲، ۱۱:۲۱ ق.ظ

شعر



از تو انتظار نداشتم دستمو رها کنی

من واست بمیرم و به دیگری نگاه کنی

باورم نمیشه که من از خدا تو رو بخوام

تو واسه یکی دیگه شبا خدا خدا کنی



من و تو از تبار بی کسانیم

در این غوغا چه کَس را کَس بدانیم

کسی نشنیده فریاد کمک را

کمک کن تا برای هم بمانیم




فریبم داد و با من حقه ها کرد

خودش را در نگاه من خدا کرد

همین که در دلم یکتاترین شد

مرا با بی کسی هایم رها کرد




سینه ام یک دفتر تا خورده است

واژه هایش خیس و سرد و مرده است

من نمیگویم ولی انصاف نیست

دوریت گویی دلم را برده است




آمد بهار و حیف که ما را بهار نیست

وین جرعه ها به کام دلم خوش گوار نیست

گفتم بهار آمد و پر شد جهان ز گل

دیدم که یار نامد و گفتم بهار نیست



شعر

  • محمد موسوی

جک