داستان کوتاه روز بارانی
پنجشنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۴:۰۹ ب.ظ
اولین روز بارانی را به خاطر داری؟
غافلگیر شدیم چتر نداشتیم خندیدیم دویدیم و به شالاپ شلوپ های گل آلود عشق ورزیدیم
دومین روز بارانی چطور؟
پیش بینی اش را کرده
بودی چتر آورده بودی و من غافلگیر شدم و اس ام اس ها را خواندم و پیامک زدم
سعی می کردی من خیس نشوم و شانه سمت چپ تو کاملا خیس بود
و سومین روز چطور؟ گفتی سرت درد می کند خرید اینترنتی را ترک کن و حوصله نداری سرما بخوری
چتر را کامل بالای سر خودت گرفتی و شانه راست من کاملا خیس شد
و و و و چند روز پیش را چطور؟ به خاطر داری؟
که با یک چتر اضافه آمدی و مجبور بودیم برای اینکه
پین های چتر توی چش و
چالمان نرود دو قدم از هم دورتر راه برویم