اشعار زیبای فروغ فرخزاد
اشعار زیبای فروغ فرخزاد
خفته بودیم و شعاع آفتاب
بر سراپامان بنرمی می خزید
روی کاشی های ایوان دست نور
سایه هامان را شتابان می کشید
اشعار زیبای فروغ فرخزاد
موج رنگین افق پایان نداشت
آسمان از عطر روز آکنده بود
گرد ما گوئی حریر ابرها
پرده ای نیلوفری افکنده بود
اشعار زیبای فروغ فرخزاد
«دوستت دارم» خموش و خسته جان
باز هم لغزید بر لب های من
لیک گوئی در سکوت نیمروز
گم شد از بی حاصلی آوای من
اشعار زیبای فروغ فرخزاد
ناله کردم: آفتاب … ای آفتاب
بر گل خشکیده ای دیگر متاب
تشنه لب بودیم و او ما را فریفت
در کویر زندگانی چون سراب
اشعار زیبای فروغ فرخزاد
در خطوط چهره اش ناگه خزید
سایه های حسرت پنهان او
چنگ زد خورشید بر گیسوی من
آسمان لغزید در چشمان او
اشعار زیبای فروغ فرخزاد
آه … کاش آن لحظه پایانی نداشت
در غم هم محو و رسوا می شدیم
کاش با خورشید می آمیختیم
کاش همرنگ افق ها می شدیم
اشعار زیبای فروغ فرخزاد